حسرت یک چیز را خیلی میخورد و آن هم این بود که با شهادت همجوار مزار عمویش شود. میگفت آیا میشود من شهید شوم و مزارم کنار مزار عموی شهیدم باشد. هر مرتبه که به زیارت شهدا و خاصه عموی بزرگوارشان مشرف میشدیم، با ایشان نجوا میکرد و کنار مزار عمو را نشان میداد و میگفت: ببین اینجا جای من است. بعد از شهادتش هم پیکرش را در کنار عمویشان دفن کردیم