سال 1344 هجری شمسی، شهرستان آمل، در یکی از کوچه پس کوچه های قدیمی و کم عرض و باریک، در خانه ای کاهگلی که در آن صفا و صمیمت موج می زند، اهل خانه منتظر تولد نوزادی هستند از جنس خوبی و مهربانی. لحظه ها به کندی می گذرد. اندکی بعد موجی از شادی و سرور فضای صمیمی خانه را پر می کند، کودکی پابه عرصه ی هستی می نهد که پدر بزرگ نامش را فریدون می گذارد.
کودکی که با توسل مادرش به امام رضا (ع) شیرینی را به این خانه آورد. خواب های مادر را مرور می کنیم «خواب دیدم امام رضا (ع) نوزادی را که در پارچه سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من می فرستد.» و چندی بعد خوابی دیگر؛ «دوباره خواب می بینم کنار رودخانه ی آبی ایستاده ام و سنگ گرانبهایی از دستم به داخل آب می افتد، با خودم می گویم این سنگ چقدر برایم با ارزش بود ....» شاید آن روز سید هاجر حتی به ذهنش هم خطور نمی کرد که تعبیر این دو رؤیا « ولادت و شهادت فرزندش» باشد.