به روایت مادرش او می گفت: هیچ تصویری ندیدم که به زیبایی صحنه های دفاع از جان و مال و ناموس هموطنانم باشد. سال 1345 روستای علی آباد ارومیه شاهد تولد فرزندی در خانواده ای آشوری شد، نامش را هرمز گذاشتند. او در محیط روستا، میان مردمانی ساده و بی آلایش قد کشید، بزرگ شد به مدرسه رفت و تا سوم راهنمای تحصیل کرد اما بعد دیگر شوقی برای ادامه تحصیل نیافت. مادرش رامینه و پدرش یوییل نام داشتند. آنها هرمز را با نذر و نیاز از خدا خواسته بودند به همین خاطر بسیار برایشان عزیز بود. اما جنگ که می شود وقتی همه سلاح به دست می گیرند هرمز از دیگران عقب نمی ماند راهی میدان جنگ می شود و شهید شدن را افتخار می داند. با سربلندی می رود و سرانجام در منطقه مهران در حمله معروف به صلح در مورخه 3/2/67 به شهادت می رسد. برای شناخت هرچه بیشتر این شهید بزرگوار پای صحبت مادر و برادر بزرگوارش در روستای علی آباد همان روستایی که بسیاری از مکانهایش با نام این شهید زینت یافته است نشستیم. مادر شهید باباخانی در کلام آغازینش می گوید: 26 سال است چشم به در دوخته ام تا هرمز بیاید، باور نمی کنم شهید شده، رنج جدایی از هرمز عذابم می دهم دیگر نفس کشیدن برایم سخت شده و با تنفس مصنوعی به حیاتم ادامه می دهم. رامینه ابراهیمی ادامه می دهد: هرمز عاشقانه میدان جنگ را انتخاب کرد، بی آنکه ما اطلاعی داشته باشیم دفترچه خدمتش را گرفته و برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد هرچه تلاش کردم منصرفش کنم نشد او گفت چگونه آرام بنشینم وقتی بهترین فرزندان سرزمین، جان خود را برای وطن هدیه می کنند. وی اضافه می کند: هرمز همیشه می گفت اگر من ساکت بنشینم، فرار کنم و یا راهی خارج شوم چه کسی از مادر و خواهرم و ناموسم دفاع خواهد کرد، چه کسی راه را بردشمنان خواهد بست تا هزاران خواهر و مادر در زیر تازیانه های رژیم بعث جان نسپارند. خانم ابراهیمی می افزاید: هربار که از جبهه می آمد اصرار می کردم که دوباره نرود اما می گفت اگر سری به جبهه های جنگ بزنی جوانانی را خواهی دید که صد مرتبه با وقارتر و زیباتر از من هستند اما برای دفاع از وطن جانشان را هدیه می کنند مگر خون من از آنان رنگین تر است.