طیب به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. به همین دلیل مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود میگوید: «روز قبل از اینکه میخواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند،
آقای خمینی از زندان عشرتآباد به خانهی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و از این چیزها بودند خانوادهی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام میرسانند. یک بچه کوچک، حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک طیب.
آقا این دو بچه را بلند میکند روی دو تا پایش مینشاند و یک دستی روی سر و روی اینها میکشد و دعایشان میکند. بعد میگوید که من تا حالا از اینها چیزی نخواستهام اما برای دفاع از جان این دو نفر میفرستم، عقبشان بیایند. میخواهم از آنها که اینها را نکشند.
خوب اینها خوشحال میشوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور میآیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقهای، آقا میگوید به پاکروان بگویید بیاید، من کارش دارم. (پاکروان رئیس ساواک وقت بود.)

تیرباران شهید طیب حاج رضایی
پاکروان (که علت احضار خود را می دانست)، آن روز خودش را نشان نمیدهد، هر چی آقا داد و بیداد میکند و این حرفها میگویند ما فرستادیم، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب تیرباران میشود، برای ساعت ۵/۷ الی ۸ هم پاکروان میآید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) میگوید پاشو برو.»