همرزم دیگر شهید عباسعلی بابا‌رضایی نیز درباره این شهید: «در پادگان که بودیم با یکدیگر رفیق شدیم که به خاطر ما از گردان امام محمد‌باقر(ع) به گردان امیرالمومنین(ع) انتقالی گرفت. مسئولیت ما حمل برانکارد بود؛ یک روز صبح که در کردستان بودیم با گروهان از پادگان بیرون آمدیم در بین راه، منطقه‌ای مین گذاری شده بود. فرمانده گفت: برانکارد را روی سیم خاردار بگذارید من یک طرف برانکارد را گرفتم و سید طرف دیگر برانکارد را نگه‌داشت. موقع برگشت از این محل برانکارد را گذاشتیم وقتی اولین رزمنده عبور می‌کرد انفجار مهیبی رخ داد. برانکارد پاره شد و تعدادی از رزمنده‌ها مجروح شدند؛ که یکی از آن‌ها سید‌جبار بود وقتی نگاهش کردم در اثر ترکش خون از پهلویش جاری بود ولی خودش متوجه نشده بود.» این همرزم شهید در رابطه با اخلاق شهید افزود: «اخلاق و رفتارش شوخ طبع بود و رزمنده‌ها او را دوست داشتند. مدتی که به خاطر مجروحیت در بیمارستان بستری بود؛ همه سراغ سید را می‌گرفتند و ناراحت بودند. یک روز خبردار شدیم که سید با لباس بیمارستان فرار کرده و به پادگان آمده است . همان روز وقتی شهید قربانی به ملاقاتش آمد دست به سرش کشید و گفت: تو مثل کودکی هستی که تازه از مادر متولد شده است؛ رزمنده‌ای که خونش به زمین می رسد همه‌ گناهانش پاک می‌شود. از آن زمان به بعد اخلاق و رفتار سید تغییر کرد. در دارخوین استخری وجود داشت که شب‌ها رزمندگان کنارش می‌نشستند. یک شب سید را دیدم که کنار همین استخر وصیت نامه می‌نویسد. از او پرسیدم: چه می‌نویسی؟ پاسخی نداد. ولی بعداً شنیدم گفته است اگر شهید شدم دوست دارم جنازه ام بماند تا همه گناهانم پاک شود.»