رسیدگی به جانبازان کهریزک
پدر شهید با بیان اینکه پسرم نزدیک به چهار سال است که شهید شده و در این مدت چیزهای عجیبی را دیدم و شنیدم گفت: یک بار که سر مزارش رفته بودم دیدم یک بنده خدایی با ویلچر آمده و ایستاده، تابستان بود و من شربتی را به ایشان دادم که گفت آن را بگذارید سر مزار و چند دقیقه بعد به من بدهید، من هم همین کار را کردم، گفتم او را میشناسید؟ دیدمگریه کرد، گفت من از یاسوج آمده ام، چند ماه بعد از شهادت مطلع شده بود و از یاسوج آمده بود، از شهرهای مختلفی میآمدند، اصفهان و ...
این شخص جانباز شیمیایی است که بیشتر اوقات وسط هفته سر مزار میآید، با کپسول اکسیژنی که همراهش است... ظرف آبی را میآورد مزار را شست و شو میدهد، حدود یک ربع مینشیند و بعد هم میرود.
یک روز نزدیک عید عوامل یکی از شبکههای خبری گفتند میخواهیم سر مزار یک مصاحبه تصویری از شما بگیریم، روز چهارشنبه قرار گذاشتیم و رفتیم، همین که داشتند گزارش تهیه میکردند، این جانباز آمد و مانند همیشه و بدون توجه به این افراد ظرف آب را برداشت و آب آورد.
این دو نفری که برای گزارش آمده بودند با او صحبت کردند، گفتند شهید را میشناسی؟ گفت او میآمد آسایشگاه، دیدار جانبازان، میگفت یک بار بنده داشتم به شدت سرفه میکردم که دیدم یکی شانه هایم را ماساژ میدهد، برگشتم دیدم حاج حمید است و از آن به بعد با او رفیق شدم، او هفتهای یک بار به آسایشگاه میآمد.
گفت من یک بار خوابی دیدم و آمدم بهشت زهرا (س) که دیدم تشییع پیکر حمید است و از آن به بعد هفتهای یک یا دو بار میآیم سر مزار.