اولين بار كه در سالن سخنراني وزارتخانه آمده بود تابه عنوان وزير جديد از نزديك با همكاران آشنا شود اينقدر ساده و بي پيرايه لباس پوشيده بود و انقدر خودماني و بدون تكلف سخن گفت كه بعضي از همكاران آن همه سادگي و اخلاص را باور نكردند. سخنراني معارفه را با اين جمله آغاز كرد : من برادر كوچك شما هستم و به وزارت راه و ترابري آمده ام كه در كنار شما برادران و خواهران ارجمند و بزرگوار به بازسازي راههاي اين مملكت بپردازم . و اين قول خود را فراموش نكرد و تا آخرين لحظه حيات به اين شيوه پاي بند بود و هرگز فروتني ذاتي خود را در مقابل همكاران از دست نداد . ساده زندگي ميكرد و ساده زيستن را دوست داشت و به ظواهر دنياي خاكي چشم طمع نداشت . 👇👇👇👇 آنچنان وارسته بود كه وقتي ميخواستند جامه از پيكر خون‌آلودش خارج كنند به شهادت همه آنهايي كه در گورستان حضور داشتند كفشهايش سوراخ بود نه اينكه پول خريد يك جفت كفش را نداشت. اين تظاهر نبود حقيقت اين بود كه روح او بي نياز از ثروت دنيا بود و تا آخرين لحظه حيات اسير عرفان روح خود بود و هرگز در بند زندگي خاكي گرفتار نشد .