همسر شهید خواب امام را دیده بودند که نوید شهادت همسرش را به او داده بود. صبح که به پزشکی قانونی رفتم و گفتند شهید شده، من گفتم این هدیه خدا بود که خودش بخشیده بود و هم اکنون به سوی خدا بازگشت.
شب که برگشتیم من با خود میگفتم، بچههایم کوچکند و تمام وقت به فکر بچهها بودم. نزدیک ساعت 3 نیمه شب بود که دیدم محمود وارد اتاق شد. گفتم محمود تو که شهید شدی! گفت: آمدم به شما سر بزنم. صبور باش و بیتابی نکن. ناگهان ناپدید شد. من هم پشت سرش میدویدم و صدایش میکردم که مادرم گفت: چی شده؟ دیوانه شدی؟! گفتم: نه محمود آمده بود.
پش از آن شب من آرام شدم.
(روایت از همسر شهید)