الحقنی بالصالحین«یرتجی»
از لسان خواهر شهید 👇👇👇 چهار روز بعد از اعزامش متوجه شدیم که به سوریه رفته است. ساعت ۱۲ شب متوجه شدم
. مشکلی برایم پیش آمده بود که در دو مرحله خواب احمد را دیدم. به دخترم گفته بودند که شما اگر درجاتتان را در دنیا بالا ببرید، موفق می‌شوید تا حتی ما را در بیداری هم ببینید. دخترم این را به من گفته بود و جمله‌اش را در ذهن داشتم. در خواب احمد را می‌دیدم که از دور به من اشاره می‌کرد «بیا» و من فکر کردم که دچار توهم شده‌ام. نزدیک‌تر که شدم، احمد را در آغوش گرفتم و فقط گریه می‌کردم و اعضای بدن او را می‌بوسیدم. در حال صحبت کردن با احمد بودم که از دور دیدم مادر و همسر برادرم هم آمدند. آن‌ها از لحن من متوجه شدند که من در حال صحبت کردن با احمد هستم و برایشان سوال پیش آمده بود *سه ذکری که شهید مدافع حرم در عالم رویا به خواهرش آموخت من به برادرم گفتم که احمد! لو رفتیم اما متوجه شدم که مادر و همسر برادرم قادر به دیدن احمد نیستند ولی من در نقش مترجم قرار گرفتم و حرف‌های احمد را به مادرم منتقل می‌کردم. در پایان هم از احمد خواستم تا کاری کند که آرام شوم. احمد ذکر «اللهم وفقنا لما تحب و ترضی» را به من یاد داد و گفت که این را تکرار کنم اما من به طولانی بودن آن اعتراض کردم. سپس احمد گفت هر موقع پریشان شدی بلند بگو «یا زهرا(س)». سه چهار روز از این ماجرا گذشت و رو تولد احمد فرا رسید. من آن دو ذکر را می‌گفتم ولی آرام نشده بودم. شب تولدش در منزل مادرم هیئت بود و خیلی گریه کردم. دوباره همان شب خواب احمد را دیدم و به او گفتم که من آن دو ذکری که گفتی را می‌گویم اما باز هم آرام نمی‌شوم. خندید و گفت «هر وقت پریشان شدی از ته دل بگو یا زینب(س)». وقت‌هایی که خیلی بی‌قرار می‌شوم این سه ذکر را می‌گویم و آرام می‌گیرم.