! 🌷چند ماه پیش کشاورزی بین القرنه و العُزَیر داشت با تراکتور نو زمینش را شخم مى ‌زد. می‌ گفت: یکهو دیدم که تراکتور از کار افتاد، آمدم پایین و هر کاری کردم؛ روشن نشد. خلاصه مأیوس شدم و گفتم: هیچی دیگه خراب شده است. 🌷چند قدمی فاصله گرفتم و جلو رفتم. دیدم بخشی از پیکر شهیدی از خاک بیرون آمده است. می‌ گفت: جمع و جورش کردم و آوردم کنار زمین گذاشتم. تماس گرفتم با کنسولگری ایران در بصره که بعد بچه ‌ها از آنجا تماس گرفتند و به هر حال خبر دادند و رفتند پیکر را گرفتند. 🌷شهید پاسداری بود از تربت حیدریه. کشاورز دوباره سوار تراکتور می‌ شود و استارت می‌ زند و دستگاه روشن می‌ شود. مى گفت: پیکر را که از سر راه برداشتم؛ گذاشتم کنار تراکتور روشن شد. 🌷گفتم: خب این تراکتور جسم بی‌ جانی است. البته عالم همه عالم شعور است. ولی خب این جسم بی جان حاضر نشد برود روی این شهید و استخوانهایش را خرد کند. اما یک سوال دارم این مظلومیت امام حسین (ع) چه بود که آن اسب ها به خود اجازه دادند بر روی پیکر حسین زهرا بتازند و این پیکر را در هم بشکنند؟! و صل الله علیک یا اباعبدالله .... راوى: سردار سيد محمد باقرزاده