يك بار با شجاعت تمام به مدير دبيرستان به خاطر سيگار كشيدن دانش آموزان اعتراض نمود. چون مدير به جاي رسيدگي به موضوع، با تندي جواب او را داده بود. او و دو تن ديگر از دوستانش، بدون اطلاع منزل به مدرسه ديگري به نام «تزكيه » رفتند و از مدير آنجا درخواست اسم نويسي كردند و در مقابل سؤال مدير، به بدي جو مدرسه اشاره كردند و مدير دبيرستان نيز با خوشحالي اسم آنها را نوشت و بدين ترتيب علي رضا رشد واقعي خود را يافت.
او آنچنان سريع رشد مي كرد كه اولياي مدرسه به حيرت مي افتادند. با شتاب هر چه تمام تر معارف فرهنگ اصيل اسلامي را فرا می گرفت و در زمينة مسايل درسي نيز موفقيت هاي زيادي به دست مي آورد.
با شروع جنگ تحميلي و در سن شانزده سالگي بود كه از پدرو مادرش تقاضاي موافقت با رفتن به جبهه را مي كند؛ ولي در آغاز با مخالفت مدرسه و خانواده روبه رو مي شود. لذا او و تني چند از دوستانش به يكي از مراكز ثبت نام جبهه مراجعه كرده و موفق شدند از مدرسه صلاحيت اخلاقي خود را براي رفتن به جبهه بگيرند.
بعد از مدتي موفق به كسب اجازه از خانواده نيز شدند و بدين ترتيب پرواز علي رضا آغاز شد.
براي اولين بار بود كه به جبهة عشق و ايمان مي رفت تا روح عظيم خود را براي فداكاري در راه اسلام و جا نفشاني براي معشوق آماده كند.