چنین چیزی نداریم ما. آدم باید دکتر برود، دنبال کار باید برود، تلاش مادیاش را بکند، اما روح کار اینها نیست، اینها فیزیک کار است. روح کار، همان توجه و توسل به خدای متعال و اولیای الهی است که ان شاء الله هم اثر خواهد کرد....».
در بین صبحتها، دوباره فکری من را اذیت میکند. میدانستم که اگر بعداً داستان امشب را برای کسب تعریف کنم، باورش نمیشود. میخواهم از آقای خامنهای یک امضاء بگیرم! بین گفتن و نگفتن ماندهام.
-میشود یک خواهشی بکنم؟
-بله آقا جان.
-میشود یک امضاء به من بدهید؟
-امضاء؟ روی چه؟ من روی کاغذ امضاء نمیکنم. کتاب داری، بیاور امضا کنم. انجیل داری، بیاور امضاء کنم.
میروم انجیل را میآورم. حاج آقا قبل از امضا، کتاب مقدس را ورق میزنند و میپرسند که این خط ارمنی است؟ میگویم بله، قابل شما را ندارد، تقدیمتان میکنم.
-نه من کتاب مقدس به زبان فارسی دارم. هم انجیل بهتنهایی دارم، هم عهدین؛ تورات و انجیل با همدیگر را دارم و بیش از یکی هم دارم. قاموس کتاب مقدس هم دارم. این را هم استفاده نمیکنم.
-میتوانید زبان عبری را هم یاد بگیرید. آسان است. من بهتان یاد میدهم. - وقتش را ندارم. اگر وقتش را داشتم، همین کار را میکردم. میگفتم بیایی، هفتهای یک بار آنجا ارمنی را به من یاد بدهی.
حاج آقا یک جمله اول انجیل مینویسند و امضاء میکنند. انجیل را میدهند به من. حالا هر کس باور نکنند که آقای خامنهای خانه ما آمدهاند، این دستخط و امضاء را نشانشان میدهم.