• توی جمعیت دست تکان می داد؛ فهمیدم چیزی می خواهد بگوید. بالا که آمد خم شدم تا صدایش را خوب بشنوم؛ عطر پرچم مشامم را می نواخت که دختردر نفس نفس هایش گفت : « آقا، میشه پرچم امام رضا رو بیارین روستای ما تا بی بی خانم زیارتش کنه، آخه کسی رو نداره بیارش مشهد.... نمی دانستم چه بگویم. ما در این سفرها کلی برنامه داشتیم؛ اما از اول سفر دیده بودم که همه چیز با نظر حضرت رضا می گردد. جز این حقیقتی برای گفتن نداشتم: «ان شاء الله» 💫 ❇️ @Aqr_Javanan