هدایت شده از تبلیغات | صبور باشید💗
من یه دختر چشم‌ و‌ ابرو مشکی، با موهای بلند و صورتی که هرکی می‌دید، حتماً ی چیزی درباره‌ی زیباییش می‌گفت. اما… چه فایده؟ وقتی هیچکسو نداری نه مادری… نه پدری… فقط یه اسمی توی پرونده‌ی پرورشگاه! از وقتی چشم باز کردم، تو همین دیوارای بی‌روح بزرگ شدم.هر از گاهی یه خانواده می‌اومد، می‌خواست منو ببره، اما نمی‌دونم چرا همیشه مدیر پرورشگاه مخالفت می‌کرد… هیچ‌وقت کسی نفهمید چرا… منم کم‌کم قبول کردم که قرار نیست خانواده‌ای داشته باشم.تا اینکه…🔔 یه روزی رسید که همه‌چی زیر و رو شد !مدیر صدام زد، گفت:«صحرا… خانواده‌ی واقعیت اومدن دنبالت!» مگه میشه؟ باورم نمی‌شد خودمو رسوندم به زن و مردی که می‌گفتن پدر و مادرم هستن. خوش‌تیپ، پولدار،باکلاس… ولی اینا برام مهم نبود! فقط یه سوال داشتم… "چرا؟! چرا منو گذاشتید اینجا؟ چرا الان بعد از این همه سال پیداشون شده؟!"و از اون جوابی که شنیدم…مغزم سوت کشید!غش کردم…😢 همه‌ی این سال‌ها فقط به خاطر یه چیز…یه حقیقت تلخ که نابودم کرد! اینجا بودم من ی دختره...😱👇🏼👇🏼👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679