هدایت شده از تبلیغات | صبور باشید💗
♨️جذاب ترین دختر روستا بودم‼️ با مادربزرگم رفتیم شهر عروسی دختر خالم ولی پامونو نزاشته بودیم خونشون که خالم از دم در مارو روند و گفت میخواین با این سرو وضع آبرومو جلوی طایفه دوماد ببرین!🤨 همونجا پسری رو دیدم که دل و دینمو بهش باختم، ماشین شو روشن کرد و مارو برد بازار که دیدم اونم ازم خوشش اومده و نگام میکنه! تا اینکه مادربزرگم پرسید شما با داماد چه نسبتی دارین؟! اونم لبخندی زد و گفت من دامادم! شب عروسی بغض کرده بودم که اومد تو اتاق و گفت منو دوس داره نه دختر خالمو ، همون موقع خالم پشت در بود و یهو ...😳🤦🏻‍♀😱👇 https://eitaa.com/joinchat/3447193688C80cffa8896 دچار عشق ممنوعه شدمو رفتم تو دل آتیـ🔥ــش