گچهای رنگی، که گاه با شیطنت به سوی هم پرتابشان میکردیم، و تختهسیاهی که شاهد خندهها و اشکهایمان بود، هنوز در گوشهای از خاطرم زندهاند. حتی چوب و ترکههای تنبیه، که گاه بر دستانمان فرود میآمد، در آن روزها، نشانهای بود از دلسوزی معلمانی که میخواستند از ما انسانهایی بهتر بسازند.
امروز، در روز معلم، به یاد آن روزها، به یاد بوی کاهگل خیسخورده در باران، به یاد صدای گچ بر تخته، و به یاد نگاه پرمهر معلمانم، قلم به دست گرفتهام. شما، ای معلمان سادهزیست و بزرگقلب، در آن مدرسه دورافتاده، به من آموختید که زندگی، حتی در نبود گاز و برق و آسفالت، میتواند پر از نور باشد. نور دانش، نور محبت، نوری که هنوز در قلبم روشن است.
این نوشته، ادای دینی است به شما، که نامتان شاید در گذر زمان کمرنگ شده باشد، اما یادتان، چونان ستارهای در آسمان کودکیام، تا ابد میدرخشد.
#مدرسه
#معلم
#خاطره
@Deebaj