دیدی قدر ندانستیم علم و فخر و لشکر سلیمان را
گرفتی یک به یک ، بردی نزدیکتر آن مردان را
دیدی باز هم قدر ندانستیم یک ابراهیم را
آتش زدی اما.....این آتش نشد گلستان...
چه حکمت بود در آتش ابراهیم و فاطمه
که یکی گلستان شد و دیگری هر لحظه سوزان تر
بهار است اما...نمیدانم دل من مات کدام خاطره است
بهار است اما...نمیدانم دل من مات کدام خاطره است
سوختن مادرم یا ساعت یک و بیست
نمیدانم دل من مات کدام خاطره است
که شب میخوابم و صبح نمیبینم دیگر راد مردان سرزمین را
فرمانده ، سپاهت فرا میخواندت
ای ساربان آهسته رو
که آرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم
با دل ستانم می رود
زینب خدایار
#آذربایجان_غربی_ارومیه
#دختران_حاج_قاسم
╭═━⊰🍃🌺🌺🍃⊱━═╮
@dhgh_ir
@dhgh_amaliyat
╰═━⊰🍃🌺🌺🍃⊱━═╯