یک بار کنار سفره غذا🍱 با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁 مثلا همین ابوعلی!😆 چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅 این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم😉، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد🙂... منم برم قم!🙃" سید یه دفعه زد زیر خنده😅 و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا😁 ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆" بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊 بعد سید با افسوس گفت😔: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده😆 اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد🙂!" دستی به ریش هاش کشید👨🏻 و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!😂 برای مداحی محمود کریمے رو میاریم😅 ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻 تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁" من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅" همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ... 🌷 راوی 🌷