قهقه ای زد بچه را به زور بغل کرد جیغی زدمو با دیدن اون ساواکی خود را عقب کشیدم اما دیگر دیر شده بود نیلوفر و سفت گرفته بود _ ابجی ابجیییییی نجاتم بده 😭 قطرات اشک روی صورت سفیدش مینشستند که جیغی دیگر زدم کثافت بچه رو چی کار داری؟ او دوباره درحالی که بهم زل زد ه بود بلند بلند خندید و گفت اینجا اخر راهه یا مال من میشی یا هرگز کوچولوتو نمیبییینییی داد زدم :دارییییی چیییی کارررمیکنییییی!؟ گزاشتش زمین و تفنگ و جلو گلوش گرفت بغضی داشت خفه ام میکرد اما نباید گریه میکردم او نباید مرا سست ببیند اب دهانم را قورت دادم تا فرو رود تفنگ و بگیر کناررررررررررر ؛او اما باز خندید و خشابشو جابه جا کرد با صدای گلوله چشامو بستم دیگه جلوی ریزش اشکامو نگرفتم😭😭 اگه رمان خون هستی این ڪانالو از دست نده😍💔 https://eitaa.com/joinchat/3318415538C995ef3cd80 😱♨️