#دهکده_غم_پایان_ندارد
روزی که دختری که به سن 14 رسید و تازه تازه داشت به حال خودش از بعد مرگ پدرش که هشت سالگی اش مرده بود میامد.
هنوز اثرات مرگ پدرش بعد چهارسال روش بود...
شب با چهره ای خشک و زیبا میخوابید و صبح با چشم خیسان و کبود از خواب بیدار میشد...
هر روز یه بدبختی الاهی سرش میاد
و همه جا لقب دیوونه رو نام داشت و هیچ کس بهش اهمیت نمیداد...
بیا با ما همراه باش...
@Chalif_Flick_hihi
این مقدمه یکی از رمان هامونه