جـٰانـٰانِ: «عِ‍‌‌شِ‍‌قِ قِ‍‌‌رِمِ‍‌زِ مَ‍‌‌نِ🫀🍫» Part.. از زبان میلاد: نفس کشیدن برام سخت شده بود...! چند بار، با مشت به قفسه سینم کوبیدم! حالم از خودم بهم می خورد. ایران حق داشت بهم بگه بی عرضه ام!:) اره حق داشت...حق داشت! من آشغال حتی نتونستم از عشقم محافظت کنم و پر پر شدندش رو با چشم هام دیدم...!:) حق میدادم اطرافیانم مخصوصا رامین و ساره ازم متنفر باشند چون من بودم که باعث مرگ دختر شون شدم.! اره...من... بودم... منِ آشغال پست فطرت بودم.! کاش من میمردم عوض دلبرکم! روزی هزار بار آرزوی مرگ برای خودم!:) درست شده بودم مثل یه مرده متحرک.! سرد...بی روح...بی قلب! مثل یه آدم بی مصرف.! نگاهم به چهره خسته مرتضی خورد.! سرش بالا گرفت چشم تو چشم شدیم. خشم و نفرت رو میتونستم توی چشم هاش ببینم. حق داشت.بلاخره همه کسش به دست من مرده بود! خیلی شکسته شده بود! آروم قدم بر می داشتم و از اون امارت نحس بیرون اومدم... سوار ماشینم شدم.! و مسیر نامعلومی رو گرفتم. حس میکردم توان کنترل کردن ماشین رو ندارم! یه کامیون هیجده چرخ داشت با سرعت به طرف می اومد... یهو صدای گوش خراشی تو گوشم پیچید و سیاهی مطلق... https://eitaa.com/joinchat/1560478001Cb2aacdc311