قلب من🫀🌿
کفشامو پوشیدم و کولمو انداختم رو شونم قرار بود سحر سر کوچه منتظرم باشه.
درو باز کردمو اومدم قدم اولو بردارم ماشین مشکی ای جلو پام ترمز کرد. هینی کشیدم و سعی کردم رانندشو شناسایی کنم ولی شیشه های ماشینش که کوییک بود دودی بود. سارا: چته روانی؟
وبعد خواستم برم که شیشرو داد پایین و گفت: برسونمتون خوشگل خانوم؟...
بدون نگاه کردن بهش راهمو میرفتم و با اخم گفتم: برو عمتو برسو...! چییی؟ این صدای سهیله؟
متعجب برگشتم سمتش که دیدم بلهههه سهیل خان با مهران تو ماشین نشستن دارن به ریش نداشتم میخندن..
چشمامو روهم فشردمو تا تونستم....
چنل زیر ادامه رمان و کلکل های شخصیتاشو گذاشته...
از دستش نده! 🌿🌚
https://eitaa.com/joinchat/2747728239C0aea3a1f43