⭕️و هم در ساعت،بَرخانی سَهمناک تر از آن اول شنیدن . وچنان دیدم که دیبای سپید میان آسمان و زمین بخشیدند. وجماعتی مردان را دیدم که در هوا ایستاده بودند،در دست های ایشان ابریق های سیمین . و من عرقی می کردم خوش تر از بوی مشک و با خود می گفتم :کاشکی عبدالمطلب در آمدی
و جماعتی مرغان را دیدم که برآمدند و بر سر حجره من بایستادند ،چنان که حجره را بپوشیدند . منارههای ایشان از زمرد و پرها از یاقوت . ومن بگریستی آن ساعت : مشرق و مغرب و علمی بر پشت کعبه .
🌀و مرا درد زه بگرفت !
و چنان بودم که با جماعتی زنان پشت داده بودم و تکیه کرده و دست های بسیار در خانه می دیدم و شخص ها نمی دیدم .
📚کتاب قاف صفحه ۱۰۵
👇ادامه در پست های بعد