🔖 سال دوم هجری 📆بیست و چهارم ماه رمضان بود پیامبر در حضور اقوام و دوستان خطبه عقدمان را در مسجد خواندند. 🎈🎉🎊 خداوند به من امر فرمود فاطمه را به ازدواج علی در بیاورم شما را گواه میگیرم و طبق سنت قائمه و فريضه واجب ..... به لطف خدا فاطمه بله را گفت و همه صلوات فرستادند. پیامبر آن قدر خوشحال بودند که صورتشان مثل ماه شب چهارده می درخشید. همه به پیامبر و من تبریک گفتند. خدا این عقد را مبارک گرداند. شیرینی سفره عقدمان خرما بود. پیامبر بلند شدند ظرف خرما را به مهمانها تعارف کردند. بعد مراسم به خانه پیامبر رفتیم خانمهای فامیل و دروهمسایه تا در خانه همراه مان آمدند. ام ایمن و ام سلمه و مادرم هم یکی در میان قربان صدقه مان می رفتند به خواست پیامبر کنار فاطمه نشستم دستهایشان را بالا بردند و برایمان دعا کردند خبر عقدمان که همه جا پیچید خیلی‌ها به پیامبر گله کردند. ما از علی کمتر بودیم که او را ترجیح دادی؟⁉️ _من با اجازه و خواست خدا فاطمه را به نکاح علی در آوردم فقط علی هم کفو فاطمه است . تقریبا یک ماه از عقدمان می گذشت دلم حسابی برای فاطمه تنگ شده بود هر روز به مسجد می رفتم نمازم را به پیامبر اقتدا می کردم بدون اینکه حرفی بزنم یک روز ام ایمن ......