👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش هفتم 7️⃣ 🤔 پرسید چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟! - آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست. 🤔 آیا می‌شود او را دید؟ - بله. - چطور؟ - همان گونه که خدا را در دل می‌بینی. - بله، درست است. - آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟ - بله، بارها، اما در خواب. - آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است. 🤔 حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟ 😊 مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟ - خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند... - بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟ - بله، همین طور است. 👈پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم: - تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید. 🔸بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم. 👈او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت: - آقای علی بن موسی الرضا ... 😊و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد: - شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ... ▪️حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم: - گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی! - بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت: «شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم». ادامه دارد ... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz