اي قصه بهشت ز كويت حكايتی! - ۲ ♦️... اما بهشت، مرد يهودي! نام "راضيه مرضيه" و "مرتضي" را بر سرادق جنت نوشته اند. اين، بشارت پيامبر اعظم‌صلوات‌الله‌علیه‌وآله است هنگامي كه از معراج ملكوت برگشت: «داخل بهشت شدم پس ديدم با طلا بر در آن نوشته اند لااله الاالله، محمد حبيب الله، علي ولي الله، فاطمه امه الله، الحسن و الحسين صفوه الله، علي مبغ ضيهم لعنه الله... نوشته اند فاطمه بنده مخصوص خداست... و لعنت خداوند بر دشمنان آنان.» 🔹فاطمه بوي بهشت مي دهد. «... پس هرگاه مشتاق بوي بهشت شوم، دخترم فاطمه را مي بويم». جناب عايشه بارها ديده كه چگونه رسول خدا‌صلوات‌الله‌علیه‌وآله پيش پاي فاطمه بلند مي شود و او را به سينه مي چسباند و مي بوسد و مي بويد. مرد يهودي! علي‌علیه‌السلام هم اين گونه است، فاطمه‌سلام‌الله‌علیها را عاشقانه دوست دارد: «به خدا سوگند او را نرنجاندم و به خشم نياوردم... او نيز نه مرا رنجاند و نه نافرماني كرد و هرگاه در سيماي وي مي نگريستم، همّ و غم و حزن و اندوه من برطرف مي شد.» ♦️اي قصه بهشت ز كويت حكايتي/ شرح جمال حور ز رويت روايتي... حديث عشق و حكايت هجران اگر مي خواهي، اينك در مسجد و كوچه و بازار شهر گشوده شده است. "در كار گلاب و گل، حكم ازلي اين بود/ كان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد". عصمت كبراي الهي -به ناچار- از پرده برون آمده تا جان نازنين خويش را سپر بلاي مردي كند كه در عرش و فرش پهلواني جز او نمي شناسند، اما او به حكم مصلحت الهي، مأمور به صبري تلخ تر از زهر و برنده تر از تيزي شمشير است. صبوري علي حتي طاقت فاطمه را هم طاق مي كند؛ چون جنين در خود پيچيده! اما بي تابي فاطمه، فقط براي رنج مردافكن مولاي خود است. 🔹علي تنهاست و كدام رنج براي فاطمه گرانبارتر از اين؟! علي عشق فاطمه است؛ بشنو! «انّ السّعيد كل السّعيد حق السّعيد من احبّ عليّا في حياته و بعد موته». عشق فاطمه به فرياد آمده است. بدانيد مردم! همانا سعادتمند -به تمامي سعادت و حقيقت آن- كسي است كه علي را در زندگي و پس از مرگش دوست بدارد... و رنج بي وفايي و ستم بر امام كه فزوني مي گيرد تا آنجا كه حتي قلب مرد يهودي را مي گدازد، حق بايد داد فاطمه‌ سلام‌الله‌علیها اراده مرقد پيامبر خدا كند به قصد نفرين پيمان شكنان و جفاكاران. «سلمان! درياب فاطمه را كه اگر نفرين كند، زمين همه آنها را در كام خود فرو مي برد.» اين پيغام علي است. ♦️سلمان به محضر فاطمه مي رسد و درخواست مي كند كه از تصميم خود درگذرد. «سلمان! آنها قصد جان علي را دارند و من بر اين صبر نتوانم. مرا به حال خود بگذار تا در كنار مرقد پدرم، موي پريشان كنم و استغاثه به درگاه خداوند برم.» سلمان دوباره درخواست مي كند و اين بار مي گويد كه پيغام، پيغام علي است. «حال كه چنين است برمي گردم و صبر مي كنم و از جان مي شنوم سخن او را و اطاعت مي كنم.» 🔹فاطمه جانش براي علي مي رفت كه در نوبتي ديگر از جفاها بر علي به خشم آمد و مهاجمان با مشاهده غضب او، دست از امام كشيدند. آنجا بود كه فاطمه به عشق جان بخشيد و خطاب به علي فرمود: «روحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك الوقاء يا ابا الحسن... روحم فداي تو و جانم سپر بلاي تو يا اباالحسن! اگر در خير و نيكي به سر ببري با تو خواهم بود و اگر در سختي و محنت سركني، با تو سر خواهم كرد»... اما نازنين برگزيده خدا كجا و بار غم بزرگ جفا بر علي كجا؟ بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل/ چون مي تواند كشيدن اين پيكر لاغر من؟ 🔻ادامه دارد🔻 @IMANI_mohammad