توطئه جریان زرسالار صهیونیستی برای اشغال فلسطین شامات و به‌طور ویژه فلسطین قبل از جنگ جهانی اول در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت می‌کرد. تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا می‌کند که اجازه دهد یهودی‌ها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودی‌ها و مسیحی‌ها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا به‌عنوان زائر می‌آمدند و زیارت می‌کردند و برمی‌گشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود. هرتسل تقاضا می‌کند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت می‌کند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی می‌دهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرتسل از کجا پشتیبانی می‌شد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می‌کند با این تعبیر که «ما برای وجب به وجب این سرزمین‌ها خون داده و شهید داده‌ایم و من این ننگ را نمی‌پذیرم». این باعث شد جریان صهیونیستی و زرسالار، که نتوانست از این طریق کار خودش را پیش ببرد، شروع کند به طراحی توطئه‌های گسترده و پیچیده در قلب امپراتوری عثمانی، از جمله اینکه یهودیان سالونیک را به خدمت گرفتند و اینها دست به شورش زدند. دونمه‌ها یا همان به‌اصطلاح جدیدالاسلام‌های یهودی، که در عثمانی به‌‎ظاهر مسلمان شده بودند، هم فعال شدند. این اتفاق در قلب حاکمیت امپراتوری عثمانی نیز رخ داد و مشکلات امپراتوری عثمانی تشدید شد؛ به‌ویژه آنکه درگیر جنگ جهانی اول نیز بود. در سال ۱۹۱۷ اتفاق عجیبی می‌افتد: لرد بالفور، معاون وزیر خارجه انگلستان، اعلامیه‌ای صادر می‌کند. جالب است که مخاطب آن باز هم روتچیلد است. لرد کرزن در خاطراتش عنوان می‌کند که «معاون من اطلاعیه‌ای صادر کرده و وعده‌ای داده که بین اعراب ــ نامه بالفور معروف به وعده بالفور است ــ اعلامیه‌ای صادر کرده که من اصلا در جریان آن نیستم». همچنین لرد کرزن به این موضوع اشاره می‌کند که «یک جریان حرام‌زاده در درون حاکمیت انگلستان هر روز در حال رشد است و مواضع مختلف و مهم را تسخیر می‌کند». منظورش همین جریان صهیونیستی است که در دل امپراتوری انگلیس جایگاه پیدا می‌کند که از روتچیلد‌ها و برخی دیگر از چهره‌های شاخص صهیونیستی هستند. اینها تقریبا بخش مهمی از قدرت را در انگلستان مخصوصا از دوره ادوارد هفتم اشغال می‌کنند. ادوارد هفتم در دوران ولایتعهدی خود اساسا ریزه‌خوار و جیره‌خوار صهیونیست‌ها بود. حتی پول توی جیبی‌اش را صهیونیست‌ها می‌دادند. زمانی هم که به پادشاهی می‌رسد نفوذ صهیونیست‌ها در انگلستان بسیار افزایش پیدا می‌کند. حتی بعد از مرگ او، در دوره پادشاه بعدی هم این ماجرا ادامه پیدا می‌کند. در دوره او وعده بالفور صادر می‌شود و انگلیسی‌ها که این مناطق را اشغال کرده‌اند، فلسطین را به‌طور رسمی تحت قیومت خود درمی‌آورند و این فرصتی می‌شود برای اینکه آن مهاجرت راحت‌تر صورت بگیرد. در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول اتفاقاتی رخ داد؛ از جمله سقوط امپراتوری روسیه تزاری، سقوط امپراتوری عثمانی، قبل از آن قراداد «سایس ـ پیکو» بین فرانسه و انگلستان که منطقه را تقسیم کردند. خیلی جالب است که در این تقسیم لبنان و سوریه امروزی به فرانسه می‌رسد و فلسطین تحت قیمومیت قاعدتا باید به فرانسه می‌رسید اما طبق آن تقسیمات، سعودی، فلسطین و نیز اردن به انگلستان رسید که بعدها منجر به تشکیل رژیم اشغالگر اسرائیل در فلسطین شد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/