بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم روزهای آخر اقامتمان در کمپ درمان شهید بیاضی زاده شیراز، عمود ۱۱۲۴ بود معمولاً زمانی که شیفت نیستم به موکب های اطراف می‌ روم تا ارتباطی با عراقی‌ها داشته باشم آن روز وقتی که خواستم نماز بخوانم اندکی تشک‌ها را جابجا کردم ناگهان یکی از خانم‌ها با اشاره گفت نماز را تمام کردی؟ گفتم تازه الان می‌خواهم شروع کنم دیدم متوجه کلامم نمی‌شود به او گفتم انت ایرانیة؟ در پاسخ فرمود: لا به او گفتم عراقیة؟ لا فلسطينية؟ لا لبنانية؟ لا وقتي صحبت كرد متوجه عربستاني بودنش شدم شروع کردم با او پیرامون کشورهای منطقه و اتحاد مسلمانان و پیروزی ایران در جنگ ۱۲ روزه صحبت كردم ذوق و شوق او نسبت به شنیدن پیروزی ایران وصف ناشدنی بود كلمه صواریخ (موشک‌ها) را با اشک شوق بیان می‌کرد ادامه دادم با روایتی از فلسطين که همراه با اشک و آرزو و امید بود. با وجودی که واقعاً خسته بودند و تاول‌های فراوانی نیز داشتند اما چنان قصه فلسطین را می‌شنیدند که مرا بر سر ذوق و شوق آوردند و توانستم برای بار اول روایتی به زبان عربی داشته باشم