چشمم به ایوان طلای نجفت که افتاد با ذوق، همان شعر همیشگی که آرزو داشتم به وقتش برایت بخوانم را زمزمه کردم...
ایوان نجف عجب صفایی دارد...
حیدر بنگر چه بارگاهی دارد...
و داشتم فکر میکردم من که با دیدن ایوان طلایت اینقدر قند در دلم آب شده، آن فقیری که در رکوع نمازت از تو انگشتر گرفته چه کِیفی کرده است...
و بعد قلبم به خوشبختی آن فقیر غبطه خورد...
نه برای انگشتری گرفتن از شما...
برای اینکه حاجتش را از امیرالمومنینی گرفته که خواستهی کسی را رد نمیکند ...
و کاش...
کاش یک نفر از مردمان آخر الزمان در آن لحظهی ماندگار تاریخی در رکوع نمازت سر میرسید و میگفت:حضرت امیر ما برای گشایش زندگی نه انگشتر میخواهیم نه طلا و نقره...
میشود برای آمدن اماممان دعا کنی؟؟؟
و کاش وقت رکوع نمازت سر میرسیدیم💙
@markazmahdaveat