بینندگان! شمایل سنوار بنگرید سنوار را به پرده پدیدار بنگرید خود سوژه را به چشم خود این بار بنگرید نقشی عجب به صحنه نمودار بنگرید مرگی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست مُردید اگر به صحنه‌ی اِحیا نظر کنید خیزید و در حماسه‌ی اَحیا نظر کنید با ذکر «مَنْ یَمُوتُ وَ یَحْیَا» نظر کنید ای مردگان! به حضرت یحیا نظر کنید تعمید خون به خاک سلیمانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست بر لوح مرگ سوره‌ی مسطوره را ببین این آیت بزرگ از آن سوره را ببین پروانه‌ی دوآتشه در کوره را ببین با چشم خود تحقّق اسطوره را ببین پروانه‌ی ورود به بستانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست با چشم خویش و مردم صاحبنظر نگر دیگر کسی به دیده‌ی دیگرنگر نگر مردی دگر ببین و نبردی دگر نگر داری اگر به صحنه دلش را جگر نگر زود آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست چیزی که از کسی نشنیدی ببین به چشم نشنیده را ببین و بیاور یقین به چشم زین پیش کس ندیده همانند این به چشم از باغ غزّه میوه‌ی حیرت بچین به چشم رقصان میان شعله گلستانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست سمت صعود کس نپریده‌ست اینچنین راه وجود کس نبریده‌ست اینچنین خون خلود کس نچشیده‌ست اینچنین کس لپّ مرگ را نکشیده‌ست اینچنین جانانه مردن از پی جانانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست راحت به مبل مرگ یکی پادشه به ارگ از خاک و خون به معرکه آورده ساز و برگ آتش گشوده بر سرش از شش جهت تگرگ یک دست کلت خالی و یک دست زلف مرگ عطر و سلاح و فندک و قرآنم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست تا خوان هشتم آمده از هفت گردنه یکراست رفته در شکم مرگ یکتنه چوبش به کف ز میسره کلتش به میمنه پهپاد را پرانده به پرتاب چون کنه بر بام مرگ شام غریبانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست چشمش به اینکه بشکفد از طور آن قبس گوشش به افتتاح در و شیهه‌ی جرس بیتاب آن نفس که پرد مرغ از قفس تا آخرین گلوله و تا واپسین نفس جنگ و گریز کوی و خیابانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست سوزند اَرگ را و نوازند ارگ را بندند میش را و گشایند گرگ را کوبند استقامت صخره‌یْ سترگ را کوچک چه داند ارزش کار بزرگ را رستن از این جماعت کشخانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست عطر و سلاح و فندک و قرآن خدای من جنگ و گریز کوی و خیابان خدای من مرگی چنین میانه‌ی میدان خدای من رستن از این جماعت کشخان خدای من «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست واگویه با مخاطب هشیار می‌کنم تأکید کرده بودم و تکرار می‌کنم تا زنده‌ام ستایش احرار می‌کنم فخرم بس اینکه مِدحت سنوار می‌کنم دریای خون و قوی غزلخوانم آرزوست سنواروار نقطه‌ی پایانم آرزوست انتشار حداکثری با شما ✅ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🔰 بپیوندید 👇 https://eitaa.com/MESBAHCOMPUTER