- آشفتگیهبایدببخشید -
- آشفتگیهبایدببخشید -
-
بارون میبارید ، با عجله داشتم میرفتم که سوار اتوبوس شم ؛ - نرسیده به ایستگاه ، حواسم پرتِ پیرمردی شد که با چتر ایستاده بود زیر بارون تا به گُلای جلوی مغازهش آب بده ! - فکر کردم محبت کردن و اهمیت دادن به بعضی آدما ، درست مثلِ آب دادن به گلای باغچه زیرِ بارونه . - همون قدر مسخره ، همون قدر اشتباه همون قدربیهوده !( :