#تصویرنوشت: بعد از مدتها رفتم کافه. کافهای تو یکی از مناطق بالاشهرنشین همدان. طبق معمول یه شات عربیکا میخوردم ولی اینبار به پیشنهاد دوستم، تصمیم گرفتیم «وایتچاکلت» رو امتحان کنیم. کافهچی پسری با ریشای فِید و شلواری گشاد بود که بالای مچ پاش به وضوح دیده میشد! جالبتر هم این بود که گوشوارهای تو یکی از گوشاش بود و من به جنسیت این بنده خدا شک کردم! برای همینم موقع سفارش، نه آقا خطابش کردم و نه خانم؛ گفتم بیزحمت دو تا وایتچاکلت. زوج جوونی میز پایین رو پر کرده بودن و مجبور شدیم بریم طبقه بالا که کافهچی سفارشمونو بیاره. موسیقی مبتذل و رپهای ریمیکسی که پخش کرده بودن به اندازهٔ کافی روزمو ساخت. مشغول گلگفتن با دوستم بودم که کافهچی سفارشمونو آورد. ظاهرش که خیلی ساده و زیبا بود. بویی هم که ازش به مشام میرسید بوی خوشمزه و قشنگی بنظر میومد. گذاشتیم یکم از حرارتش کمتر بشه بعد بخوریمش. مزهش، واقعاً بینظیر که نه ولی کمنظیر، زیبا و خوردنی بود. شیرینیِ بهاندازه، و طعم مطبوعِ شبیه به توتفرنگیش واقعاً لذتبخش بود. اما خب از اونجایی که من یکم عجله داشتم، کارتم رو به دوستم دادم که حساب کنه. وقتی پیامکش رو از موبایلم چک کردم تیری از سمت نوتیفیکیشن به سمت قلبم شلیک شد! برای یک لیوان، ۱۰۵ هزارتومان فقط پرداخت شد! قصد داشتم یه مقدارش رو بخاطر کمبود وقتم بذارم بمونه و برم؛ ولی چون هزینهٔ زیادی براش پرداخته بودم بیخیال این تصمیم غلطم شدم! خلاصه که هرچیز زیبایی هزینه سنگینی داره. و چه بهتر که قبل از
حرکت به سمت چیز زیبایی، از هزینهش خبردار باشیم و برایندی داشته باشیم از لذت و رنج کارمون.