انسان باید به نیروهای باطنی خود فکر کند؛آنها را بررسی کند و ببیند که به آنها چه کرده؟با ذهنی که خدا به او داده،با قلبی که داده چه کرده؟با تخیل و توهم و تفکر و تعقل خود،چه کرده؟با این‌ها چگونه برخورد کرده است؟ همه مراتب شهودی و اشراقی کسانی که کار کرده‌اند و به شهودی رسیده‌اند از همین عنصر تخیلشان بوده است. با این نیرو و دریچه‌ای که ما را به وحی آسمان‌ها و به شهود این طرف و آن طرف دنیا نائل می‌کند چه کرده‌ایم؟ توهم اساس فراست‌هاست. وقتی توهم تربیت شود به فراست تبدیل می‌شود.با آن چه کرده‌ایم؟ با تعقل خود که ترازو و مکیال است زهایی را که هیچ ارزش نداشته‌اند وزن کرده‌ایم. می‌گوییم پول من که چند روز پیش تو بوده باید فلان مقدار هم که سود آن است روی آن بگذاری و به من تحویل دهی؛یا آن روز که خانه ما مهمان بودی من سر سفره سبزی گذاشتم و تو نگذاشتی! اینقدر مقایسه کرده‌ایم! یعنی عقل ما در این عالم باید همین‌ها را بکشد و وزن کند؟! میزانی که به ما عنایت کرده‌اند برای همین مقدار و همین چیزهاست؟! خیلی عجیب است! اگر این چنین بود که نیازی به میزان نبود! 📚 -علی صفایی حائری