صفحه1⃣ یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود شهر قشنگی بود که آدمای جورواجوری توش زندگی می‌کردن🥸 بین اون آدما، بچه، مامان، بابا، خاله، عمو، دایی، عمه، بابابزرگ، مامانبزرگ و... خلاصه هر کسی که فکرش رو بکنید، بود👨‍👩‍👧‍👦 مردم این شهر یه ویژگی داشتن. ویژگیشون هم این بود که خیلی بچه‌های شهر براشون مهم بودن✅ تمام فکر و ذکرشون هم این بود که چه کاری رو چطور انجام بدن که زندگی بچه‌ها در آینده آروم و سالم و شاد باشه✨ یه روزی که قرار بود همه آدم‌ها برن سرکار و زندگیشون💼 و بچه‌ها هم برن مدرسه🎒 و مهدکودک👶 پیرمردی وسط میدون شهر ایستاد و داد زد: آهای مردم، بیایین جمع شید حرف دارم👨‍🦳می‌خوام بهتون یه چیزی بگم. مردم وقتی صدای پیرمرد رو شنیدن، همگی دور میدون جمع شدن. هر کسی هم که صداشو نشنیده بود از دوستاش شنید👂 و خبردار شد که همه مردم دور میدون جمع شدن و قراره پیرمردی که خودش میگه پدربزرگ👨‍🦳 همه بچه‌های شهره، براشون حرف بزنه و یه چیزهایی بهشون بگه🗣 خلاصه می‌دونین بچه‌ها بهشون چی گفت❓ پیرمرد👨‍🦳 بهشون پیشنهاد داد که فردا رو روز درختکاری اعلام بکنن و همه دستشون یه نهال باشه و بیارن بکارن🌱 بزرگترها از این پیشنهاد خیلی استقبال کردن😊 به نظرشون خیلی کار خوبی می‌اومد✅ بچه‌ها هم خوشحال بودن از اینکه می‌تونن یه کار جدیدی تجربه کنن و برن توی طبیعت با هم بازی کنن😀 اما براشون سوال بود چرا حالا درخت⁉️ چرا باید درخت بکاریم🤔 چرا خب به جاش فوتبال بازی نکنیم⚽️ چرا گرگم به هوا بازی نکنیم🏀 چرا بادبادک هوا نکنیم❗️ چرا باید درخت بکاریم⁉️ در جواب این حرفای بچه‌ها، بزرگترها بهشون می‌گفتن که این درخت‌هایی🌳 که شما می‌کارین، یه روزی همشون به کمک شما میان. اما چطوری❓ نگفتن🙁 بچه‌ها هم نمی‌دونستن. شما می‌دونید☺️ نگران نباشید. جواب این سوال تو ادامه قصه هست😎 فردای اونروز، همه خانواده‌ها👨‍👩‍👧‍👦 یکی یه نهال🌿 دستشون گرفتن و آوردن توی طبیعت کاشتن و طبق قرارشون باید هفته‌ای یک نفر بیاد به درختا سر بزنه👨‍🌾 و اگر مراقبتی نیاز دارن، انجام بده. مراقبت می‌تونست دادن کود باشه، می‌تونست کشیدن نایلون روی سر درختا باشه که سرما نزنه بهشون، می‌تونست جمع کردن برگای زرد🍁 باشه و... خلاصه هر کاری که اسمش مراقبت از درختا باشه🍃 زمان گذشت و گذشت و گذشتـ... تا تمام بچه‌های اون شهر بزرگ شدن🧑 و حالا خودشون صاحب فرزند شدن👱‍♂ بچه‌های قدیم بزرگ شده بودن و همچنان حواسشون به درختا بود🌳 اما همشون یادشون رفته بود که چرا اونموقع درخت کاشتن🤔 یادشون رفته بود که پیرمرد بهشون گفته بود که این درختا یه روزی به کارتون میاد🧐 طبق عادت و قراری که گذاشته بودن فقط ازون درختا مراقبت می‌کردن👨‍🌾 شایدم حق داشتن. خب خیلی ازون زمان گذشته بود و آدما هم کلی کار و دغدغه دارشتن و این عجیب نبود که یادشون رفته😕 اما درختا یادشون نرفته بود😎 یادشون مونده بود که قراره یه روزی چه کمکی به مردم این شهر بکنن♥️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯