به نام خداوند بخشنده و مهربان✨
سلام بچههای خوب و نازنینم
سلام فرشتههای کوچولوی روی زمین☺️
حالتون خوبه؟
امشبم با یه قصه قشنگ اومدم پیشتون، بریم ببینیم چی آوردم براتون😊
🔹روزی روزگاری توی یک بیابون، شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگه فرق داشت.
فرقش این بود که لنگ لنگان راه میرفت. یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. شترلنگ پرسید: «چه خبره؟»
🔸یکی از شترها گفت: «قراره مسابقه دو برگزار بشه.»
شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتونه توی مسابقه شرکت کنه. برای همین رفت تا اسمش رو برای مسابقه بنویسه. دوستان شتر لنگ وقتی دیدن اونم میخواد توی مسابقه شرکت کنه، خیلی تعجب کردن.
🔹شتر لنگ که تعجب اونا رو دید گفت:
«چه اشکالی داره؟ چرا اینطوری به من نگاه میکنین؟ مطمئن باشین من دوندهای چابک و قوی هستم و مسابقه رو میبرم.» دوستان شتر میترسیدن توی مسابقه بهش آسیبی برسه.
🔸بالاخره روز مسابقه فرا رسید. همه شرکتکنندهها سر جای خودشون قرار گرفتن؛ اما همین که چشمشون به شتر لنگ افتاد، اونو مسخره کردن. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب اونا گفت:
«پایان مسابقه معلوم میشه که چه کسی از همه بهتره، عجله نکنید!»
🔹سه، دو، یک، رو که گفتن، همه شترها مثل برق شروع به دویدن کرد. شتر لنگ آخر همه، لنگ لنگان میدوید. شترها باید از یک تپه بالا میرفتن و برمیگشتن. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همه شترها خسته شده بودن. شترهای جوانتر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتن؛ اما اونا هم خسته شدن. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادن.
🔸اما شتر لنگ آرام آرام، به راه خود ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خودش رو به بالای تپه رسوند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد، تازه شترهای خستهای که مشغول استراحت کردنبودن، متوجه او شدن و تلاش کردن تا بهش برسن؛ ولی توانی در خود نمیدیدن. برای همین در ناباوری دیدن که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!
🔻بله عزیزای دلم، انجام یک کار حتی اگر کم و کوچیک باشه، اما همیشگی باشه، بهتر از کارهای زیادیه که زود ازشون خسته بشیم و رهاشون کنیم.
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯