به نام خداوند بخشنده و مهربان✨ به نام خدا بسم الله مشکل گشا بسم الله🍃 همیشه بر لب ما ذکر خدا بسم الله🌺 سلام گلهای خندون بی دندون و با دندون حالتون خوبه؟ انشاالله که حالتون خوب خوب باشه☺️ امشبم با یه قصه قشنگ دیگه مهمون خونه هاتون شدیم. خب بچه های مهربون آماده هستین قصه امشب رو بخونیم؟ پس بزنید بریم⚡️ 💠 عبدالله یکی از یاران پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله🌺 بود که توی مدینه زندگی میکرد. اون از اولین کسانی بود که به پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله ایمان آوردن و مسلمون شدن. ازون زمان عبدالله همه جا و همه وقت کنار ایشون بود و برای اسلام کار میکرد🍃 عبدالله توی جنگ احد شرکت کرد. شجاع بود و با کافران قریش جنگید💪 و عاقبت توی جنگ احد شهید شد🌷 عبدالله آدم فقیری بود. اون شش تا بچه داشت. بعد از شهادت باباشون بچه هاش با سختی زیاد زندگی کردن😔 یکی ازون مشکلات این بود که باباشون طلبکارای خیییلی زیادی داشت😟 بعد از شهادت عبدالله طلبکارا دنبال طلب خودشون میومدن اما بچه ها پولی نداشتن که به طلبکارا بدن😞 پسر بزرگ عبدالله، جابر بود. یک روزی از روزها جابر به خونه پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله اومد و گفت: ای رسول خدا بابام توی جنگ احد شهید شد و حالا طلبکارا دست از سر ما برنمیدارن😔 منم پولی ندارم که به اونا بدم. هرچی کار میکنم خرج مامان و برادرام میشه💰 شما بگین چیکار کنم؟ پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله پرسیدن: از بابات چیزی مونده❓ جابر گفت: فقط دوتا نخلستون🌴 کوچولو مونده با چندتا درخت خرما اما محصول خرمای ما اینقدر نیست که بدهی بابامون رو بدیم. حتی اگه باغچه ها رو هم بفروشیم بازم مساله حل نمیشه❌ حضرت از شنیدن این حرفا ناراحت شدن. پول مردم رو باید می‌پرداختن و چاره ای نبود. پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله فکری کردن و گفتن: وقتی خرماهاتون رسید اونها رو بچین و منو خبر کن✅ جابر خوشحال شد و با خودش گفت: حتما پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله مشکلمون رو حل میکنه👏 چند روز گذشت. فصل چیدن خرماها رسید. جابر تمام برادرهاش رو به نخلستون برد🌴 بچه ها کمک کردن و خرماها رو چیدن. جابر یکی از برادرهاش رو به خونه پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله فرستاد. ایشون لباس پوشیدن و به نخلستون عبدالله رفتن و به جابر گفتن: برو همه طلبکارا رو بگو بیان اینجا🗣 بله بچه ها... بعدش خودشون کنار خرماها ایستادن، دعا خوندن و از خدا خواستن که به نخلستون عبدالله برکت بده🤲 همه طلبکارا اومدن و کنار خرماهای نخلستون ایستادن. پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله یکی یکی صدا زد و از طلبشون پرسید💰 بعد به اندازه طلب هرکس خرما وزن کردن و به اون دادن🪣 طلبکارا یکی یکی طلبشون رو گرفتن و رفتن. هنوز خیلی خرما مونده بود و به بچه های عبدالله هم می رسید😊 جابر خوشحال شد. همه مشکلات اونا حل شده بود و برای مصرف خودشون هم خیلی خرما مونده بود. جابر می دونست که به برکت وجود و دعای پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله این اتفاق افتاده. بچه‌های عزیزم، ما هم باید برای این‌که دعاهامون مستجاب بشن از پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله و ۱۴معصوم علیهم‌السلام بخوایم که برامون دعا کنن🤲 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯