صفحه 2⃣
حالا بز بازیگوش جلوی گله و بقیه دنبالش بودن.
بله عزیزای دلم چند روز گذشت و بز بازیگوش داشت کم کم به زنگوله عادت میکرد. دیگه نمی گفت که زنگوله سنگین شده و گردنم درد میکنه.
با این حال هنوز نمی دونست که زنگوله به گردن بز و گوسفندا بستن چه فااایده ای داره.😊
یکی از روزها که گوسفندها و بزها برای چریدن به صحرا رفته بودن، یه دفعه بره ای گم شد.🦙
مادر بره که گوسفند قهوه ای بود پشت سر هم بع بع می کرد و بچهش رو صدا میزد ولی از بره خبری نبود که نبود.
چوپان هم از گم شدن بره خیلی ناراحت بود و نمی دونست که چیکار باید انجام بده.🙁
اون هی این طرف اون طرف می دوید و بره رو صدا میزد ولی از بره کوچولو خبری نبود.❗️
یه دفعه چوپان بز بازیگوش رو همراه سگگله برداشت و به راه افتاد.
بز بازیگوش مونده بود که چرا چوپان اونو انتخاب کرده بود! مگه اون می تونست بره گمشده رو پیدا کنه⁉️
اونا رفتن تا نزدیک یک کوه رسیدن🏔 در این وقت از پشت کوه صدای بع بع بره رو شنیدن.
سگگله چند بار واق واق کرد. 🦮چوپان هم از خوشحالی بالا و پایین پرید. بعد هم اونا باهم پیش گوسفندها و بزها برگشتن... چقدر خوب.😊
گوسفند قهوه ای تا بچهش رو دید خیلی خوشحال شد. بعد رو به بز بازیگوش کرد و گفت چقدر خوب شد که تو همراه چوپان رفتی اگه تو نبودی بچه من پیدا نمیشد.
بز بازیگوش گفت چوپان بچه تو رو دید.
گوسفند قهوه ای گفت ولی بچه من صدای زنگوله تو رو شنید و اومد.🔔
اگه صدای زنگوله تو نبود اون بچه تو رو پیدا نمی کرد.
بله عزیزای دلم... بخاطر صدای زنگوله بود که اون بره کوچولو صدای زنگوله🔔 رو شنیده بود و خودش رو رسونده بود پیش چوپان و بز بازیگوش و سگگله.
بز قصه ما کارش رو به درستی انجام داد، کار سختی بود اما از خودگذشتگی کرد و بره کوچولو هم نجات پیدا کرد✅
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯