صفحه 3⃣ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: واقعا❗️ مامان همان‌طور که زنجیرها را مرتب سر جایشان توی جعبه می‎چید، گفت: «بله، امسال نذر کردم دهه اول محرم را توی خانه برای خانم‌ها مراسم عزاداری برگزار کنم. آقایان می‌روند مسجد. خانم‌ها هم می‌آیند خانه‌ی ما.🏠 لبخندی قد یک قاچ خربزه نشست روی صورتم و گفتم: «حالا از کجا باید شروع کنیم؟»😁 مامان نگاهی به یکی از جعبه‌ها که هنوز درش باز نشده بود انداخت و گفت: «از این جعبه. باید پرچم‌های سیاه و سبز عزاداری را ببریم توی اتاق و به دیوار‌ها نصب کنیم.🏴 بعد هم باید سماور بزرگ را از انبار بیرون بیاوریم☕️، لیوان و پیش‌دستی‌ها را مرتب کنیم🍽، خرما‌ها را بچینیم و قند‌ها را توی قندان بریزیم، میز و صندلی‌ها را جمع کنیم🪑 و ... .اوه! یک ‌عالم کار داریم!» هنوز حرف مامان تمام نشده بود که دست‌به‌کار شدم. اول رفتم دم خانه‌ی زهرا خانم و خواستم بیاید کمک. او هم با دخترش زینب آمد.👧 بابا و علی که با جعبه‌های زنجیر رفتند مسجد، من و مامان و زینت و زهراخانم، چهارتایی، مشغول کار شدیم🧹 تا عصر همه‌چیز را مرتب کردیم. بعد نشستیم تا خرماها را توی دیس بچینیم. من و زینب باعجله یکـــی‌یکـــی خرماها را پشت سرهم توی دیس می‌چیدیم و همین‌طور به اتاق نگاه می‌کردیم🙂 راستی اتاق شده بود مثل مسجد. خیلی قشنگ شده بود! زینب گفت: «‌چه خوب است امسال محرم ما خانم‌ها هم برای خودمان مراسم عزاداری داریم.🥰 سرم را تکان دادم و همان‌طور که خرماها را به ردیف توی دیس می‌چیدم گفتم: «واقعا که دست مامان‌جانم درد نکند با نذر خوبی که کرده. فکر کنم امسال مراسم ما هم به خوبی مراسم آقایان باشد.😍 این را گفتم و دوتایی به نوشته‌ی پرچم‌های روی دیوار نگاه کردیم و نوشته‌ها را یکی‌یکی خواندیم: «یاحسین(علیه‌السلام)، یا ابوالفضل(علیه‌السلام)، یا زینب کبری(سلام‌الله‌علیها).»🥀 ╭┅───🏴—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🏴—————┅╯