شعر کودکانه
شاپرکها در باغ
پیامبر عزیز ما
به بچهها علاقه داشت
مشغول بازی که بودند
آنها را آزاد میگذاشت
بچههای محلهشان
میآمدند منزل او
بازی میکردند همگی
با خنده و با های و هو
وقتی همه داد میزدند
چه غوغایی به پا میشد
وقتی همه میخندیدند
خانه چه با صفا میشد
پیامبر عزیز ما
رد میشد از کنارشان
خندهی آرامی میکرد
کاری نداشت به کارشان
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯