موقع غذا که سفره پهن میشه، فندقِ مامان میدوه میاد سفره رو میکشه و قاشق چنگالا رو میریزه روی فرش 😕 برا غذا خوردن هم تا میبینه که ما یه قاشق غذا گذاشتیم دهنمون جیغ میزنه که اول باید من غذا بخورم🙁😢 گفتم اینجوری که نمیشه باید یه راهی باشه، ایندفعه براش یه کاسه و قاشق کوچولو آوردم با یه بطری و لیوان برا آب و اونم شاد و خوشحال از اینکه بهش گیر نمیدم. یه کم از غذا رو هم ریختم توی کاسه و ما هم مشغول غذا خوردن شدیم چندباری قاشقش رو توی ظرفِ غذاش چرخوند و وقتی میبرد سمت دهنش برعکسش میکرد و غذاها میریخت توی سفره و روی فرش تا مامانِ بی‌حوصله خواست بگه که اِ اِ ببین سفره و فرش کثیف شد و تازه شستیم و اخم کنه، مامانِ صبور گفت که بذار بازیشو بکنه، تو داری غذا میخوری و اون داره بازی‌بازی میکنه... بهش خندیدم و مشغول شدم، کاسه رو تو دستش گرفت و انگشتش رو کرد توش و کلی چرخوند و بقیه غذا رو هم خالی کرد توی سفره و روی فرش، بعدم که آب ریختم و خورد لیوانش رو کرد توی ظرف خورشت توی این مدت که سرگرم بود ما غذامونو خوردیم، بعدم غذاشو دادیم. وقتی که خواستم غذاهای فندق رو از رو فرش و سفره جمع کنم، مامانِ بی‌حوصله خواست گیر بده به فندق، که مامانِ صبور به دادش رسید و گفت: ببین چقد خوشحال و آروم شده، بهتره که اجازه بدی با غذا ارتباط برقرار کنه و خوشحال باشه که کاراشو خودش انجام میده و ازش به اندازه یه کودک ۱۴ ماهه انتظار داشته باش که میخواد دنیای اطرافشو کشف کنه نه یه آدم بالغ که همه‌چیو بلده! ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯