داستان گنجشک فراموش کار قسمت دوم: از بالا دید دختر بچه ای با یک مشت دانه به طرف او می آید . دخترک به او گفت: « چی شده گنجشک کوچولو؟ » از من نترس. من می خواهم با تو دوست بشوم برایت غذا آورده ام. گنجشک گفت : « یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی ؟ » دخترک گفت : « معلوم است که نمی خواهم! » گنجشک گفت : « من راه خانه ام را گم کرده ام. دخترک گفت : « من به تو کمک می کنم تا راه خانه ات را پیدا کنی، سپس از گنجشک پرسید : « آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟ » گنجشک جواب داد :  در جنگل بزرگ روی درختی بسیار بزرگ . دخترک گفت : « با من به جنگل بیا من به تو کمک می کنم تا آن درخت را پیدا کنی . دخترک و گنجشک کوچولو باهم وارد جنگل بزرگ شدند. و بعد از ساعت ها تلاش و جست و جو دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند. گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد، وقتی که از جایی رد میشه خوب به اطرافش نگاه کنه و حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگرگم نشود. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۵۷🔜