┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه 4⃣ بهارک و آرش در تمام خونه چرخیدن. آرش به بهارک نشون داد هیچ چیز ترسناکی توی خونه نیس و برگشتن به اتاقشون و از پنجره به بیرون نگاه کردن🌠 بهارک نفس عمیقی کشید و خیالش راحت شده بود و با خوشحالی رو کرد به آرش و گفت😃 تو خیلی داداش خوبی هستی🤗 با این چیزایی که گفتی من فهمیدم که شب اصلا ترس نداره و دیگه از هیچی نمیترسم💪 اون شب بهارک خیلی سریع خوابش برد و آرش هم از این که تونست به خواهرش کمک کنه خیلی خوشحال بود. آرش با لبخند چشماشو بست و آروم خوابید. شما بچه های قشنگ هم سعی کنین شب وقتی همه جا ساکته، صداهای مختلف رو بشنوین و حدس بزنین صدای چیه☺️ پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯