•┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
صفحه 1⃣
کفشدوزک زرد💛
لارا دختر شادی بود. اون دوستای زیادی داشت. لارا هر روز صبح کیف مدرسش رو برمیداشت🎒 و با مادرش خداحافظی میکرد و به مدرسه میرفت📖
هر روز تو مسیر مدرسه، خانم ملخه🦗 و خانم پروانه🦋 رو میدید. با اونا سلام و احوال پرسی میکرد و بعد از کمی حرف زدن راهی مدرسه میشد.
کمی جلوتر خانم عنکبوته🕷 رو میدید. خانم عنکبوته هم هر روز منتظر دیدن لارا بود. وقتی هم که وارد مدرسه میشد، دوستان زیادی داشت که منتظر بودن تا لارا رو ببینن و با هم بازی کنن.
همه دوست های لارا قرمز بودند🐞 اما لارا زرد رنگ بود و از این موضوع خیلی ناراحت بود. اون دوست داشت مثل بقیه کفشدوزکنا قرمز باشه
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯