❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀ صفحه4⃣ صبح وقتی چشمامو باز کردم👀 متوجه شدم چقدر دیر شده😱 بابا سرکار رفته بود و مامان تو آشپزخونه در حال پختن ناهار بود🍵 دیر وقت بود که صبحانه خوردم🥖🧀 و موقع ناهار که شد، اشتهایی به خوردن ناهار نداشتم😖 دلم می خواست دوباره بخوابم😴 برای همین شروع به بهانه‌گیری کردم تا این که شب بابا به اومد خونه🏡 چون ناهار رو دیر خورده بودم، شام نخوردم و تازه اون موقع بود که متوجه شدم چرا پدرا و مادرا به بچه‌هاشون میگن که باید زود به رختخواب برن. چون اگر بچه‌ها دیر شام بخورن و کم بخوابن⌛️ صبح زود روز بعد نمیتونن از خواب بیدار بشن و اگر چند روز اینطور بیدار باشن مریض میشن🤒 از شبای بعد خودم بعد از این که شام میخوردم به اتاقم میرفتم🚪 مامان هم که دیده بود متوجه اشتباهمشدم، قبل از خواب کنارم مینشست و برام قصه میگفت📚 قصه‌هایی که اونقدر قشنگ بودن که تا صبح خوابشون رو میدیدم😌 مینا کوچولو بعد از شنیدن قصه کودکی‌های مادربزرگ، تصمیم گرفت شبا زودتر به خواب بخواب. چون یاد گرفته بود که اگر تا دیر وقت بیدار بمونه چقدر بهانه‌گیر میشه و هیچ کس از یک بچه بهانه‌گیر و عصبانی خوشش نمیاد😤 مامان هم که متوجه شده بود مینا تصمیم گرفته شبا زود بخوابه تا صبح‌ها با خوش اخلاقی از خواب بیدار بشه😃 هرشب کنارش میرفت و براش یک قصه قشنگ تعریف میکرد🗣 قصه‌هایی که مینا کوچولو تا صبح خواب اونا رو میدید✨💫 پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯