┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صفحه2⃣
بذر کوچولو دوباره زیرخاک نگران بود، این دفعه نگرانی اون از بابت آب بود و مدام میگفت: من به کمی آب برای رشد در زیر این خاک احتیاج دارم و گرنه از تشنگی میمیرم و نمیتونم رشد کنم.
بعد از گفتن این حرف باران شروع به باریدن کرد و چند روز بعد همون دونه داخل خاک یه جوانه سبز درآورد و تمام روز با ذوق زیر نور خورشید مینشست تا قدش بلند و بلندتر بشه. یک شبانه روز از این اتفاق گذشت تا اولین برگش باز شد.
این برگ کمک کرد تا نور خورشید بیشتری بهش برسه و بزرگ و بزرگتر بشه. در همین زمان بود که بذرکوچولو از اینکه میدید رشد کرده و روز به روز بزرگتر میشه ذوق میکرد و خوشحال میشد.
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯