─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─
صفحه3⃣
اونا از هم خداحافظی کردن و رفتن و چند روزی به همین روال گذشت، اما هنوز هیچ کدوم از دوستای موش لونهای نساخته بودن و بعد چند چند روزی هوا بطور ناگهانی سرد شد🌨
دوستان موش دانا🐭 به فکر لونه ساختن افتادن. چون هوا سرد❄️ بود، خیلی سریع یه لونه درست کردن که خیلی هم محکم نبود😕
بعد از یک ساعت هوا طوفانی🌪 شد و در اولین ساعات شروع طوفان همه دوستان موش دانا لونه خودشون رو از دست دادن و همگی بی پناه شدن🙁
تحمل این وضعیت برای همه اونا خیلی سخت بود و همشون در صحبتاشون، متوجه شدن که باید به سراغ موش دانا🐭 برن و از اون کمک بگیرن.
اونا با هم به موش دانا مشکل خودشون رو گفتن. موش دانا به اونا گفت که به لونه او بیان و چند روزی را با هم زندگی کنن و بعد از پایان طوفان🌬 و خوب شدن هوا☀️ بفکر سرپناهی محکم و دائمی برای خود باشن. اونا هم قبول کردن و چند روزی رو با هم به خوبی و خوشی سپری کردن و از خاطرات شیرین گذشته تعریف کردن😇
خیلی به همشون خوش گذشت و بعد از اینکه طوفان تموم شد و آفتاب دراومد⛅️ همگی با همفکری هم و کمک به هم برای ساخت لونهای محکم برای هم کار رو شروع کردن و پایه های دوستیشونو محکم کردن✅
پایان❇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯