صفحه3⃣
بز زرنگ کوچولو خیلی خیلی زیاد ترسیده بود و داشت از وحشت میلرزید، ولی تونست خودشو کنترل بکنه و محکم جواب بده:
جناب غول! شما خیلی غول باشکوه و بزرگی هستید! من بز زرنگ خیلی کوچولویی هستم و مطمئنم که اگه منو بخورید، اصلا سیر نمیشید! من یک برادر دارم که خیلی از من بزرگتره! صبر کنید تا اون بیاد و اونو بخوربد تا حسابی سیر بشید!
غول گفت:
خیلی خیلی بزرگتره؟
بز زرنگ کوچولو با آب و تاب گفت:
اوه بله، جناب غول!
غول گفت:
خیلی خب، من به تو اجازه میدم که از روی پل رد بشی!
بز بلای کوچولو که نمیخواست هیچ لحظهای رو هدر بده، با عجله از روی پل رد شد و با تموم سرعتی که میتونست دوید و دوید!
بز زرنگ کوچولو به سلامت از روی پل رد شد و به سمت چمنزار حرکت کرد. وقتی به چمزار رسید با لذت شروع کرد به خودن علفهای آب دار و بلند!
⬇️ادامه
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯