همیشه با خدا
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله از همون کودکی به یاد خدا بود و با او صحبت میکرد. زمانی که چهارساله بود و در صحرا پیش دایه خود حلیمه زندگی میکرد، روزی از مادر خواست که همراه برادران خود، به گردش بره. حلیمه لباسهای محمد صلیاللهعلیهوآله رو مرتب کرد و او را آماده گردش ساخت. پیش خود فکر کرد که نکند دیوهای صحرا به او آسیب برسونن، به همین خاطر، مهرهای را با نخ به گردن پیامبر آویزان کرد تا از او محافظت کنه؛ چون فکر میکرد اون مهرهها توانایی این کار رو دارن. محمد صلیاللهعلیهوآله مهره رو از گردن بیرون آورد و به حلیمه گفت: «نیازی به این مهرهها نیست؛ مادر جان! خدای من، همیشه با من است و از من مواظبت میکنه.»
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯