مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 6⃣3⃣ ✨ ولی نعمت‌های ما راوی: مهدی همدانی تابستان ۱۳۸۰ پدر به خانواده‌های شهدا به خصوص فرزندان شهدا، علاقه و محبتی خاص داشتند. احترامی که برای این قشر از جامعه قائل بودند وصف ناپذیر است. امکان نداشت از مشکل یکی از فرزندان شهدا با خبر شوند و پیش از حل و فصل آن مشکل آرام و قرار بگیرند. يك شب پدر، بعد از نماز مغرب و عشا به خانه آمدند. دیدم خیلی خسته اند. یکی از آن سردردهای شدید هم سراغشان آمده بود. بعد از کمی صحبت و خوردن شامی مختصر رو به من کردند و گفتند: « مهدی‌جان، من می روم استراحت کنم اگر تلفن همراهم زنگ خورد بیدارم کن. » گفتم: « بابا شما بخوابید. اگر زنگ زد من می‌گویم بعد تماس بگیرند. » گفتند: « نه بابا جان قرار است یکی از فرزندان شهدا زنگ بزند. باید با او حرف بزنم. » این جمله را گفتند و رفتند به یکی از اتاق‌ها و سریع خوابشان برد. دو ساعتی گذشت. دیروقت بود که ناگاه زنگ تلفن همراه پدر به صدا درآمد. از يك طرف پدر به خواب عمیقی رفته بودند و دلم نمی آمد ایشان را بلند کنم و از طرفی تماس خیلی دیر گرفته شده بود. بنابراین، از آن فرزند شهید خواستم روز بعد با پدر تماس بگیرد. هنگام اذان صبح که بیدار شدم پدر داشتند نماز می خواندند. آماده وضو گرفتن شدم که ایشان گفتند: « آقا مهدی، دیشب کسی با من تماس نگرفت؟ » من هم ماوقع را برای ایشان گفتم. پدر خیلی عصبانی شدند. تا آن زمان آن‌طور با من رفتار نکرده بودند. گفتند: « پس چرا من را بیدار نکردی؟ ما مدیون خانواده‌ی شهدا هستیم. ما وامدار فرزندان شهدا هستیم. آنها حق بر گردن ما دارند. آنها ولی‌نعمت ما هستند... » آن خاطره در ذهنم نقش بست و همیشه در برابر خانواده‌های شهدا مراقبم به بهترین شکل رعایت حال آنها را بکنم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam