🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
قسمت 3⃣0⃣1⃣
بنده خدایی در محله مان بود که علاقه زیادی به حیوانات داشت. در منطقه شهریار سگ و گربه زیاد است. او همیشه ته مانده غذاهایش را برای سگها و گربه ها میگذاشت. چند تا گربه آمده بودند دور این کانکس های ما زندگی می کردند و بچه دار میشدند. او گاهی برای این گربه ها گوشت میخرید و می آورد. وقتی از سر کوچه به سمت پایگاه می آمد بچه گربه ها به طرفش می دویدند. همین باعث شد که این لقب را به بچه های مصطفی هم بدهند. آخر وقتی مصطفی می آمد سمت پایگاه بچه ها به سمتش با ذوق و شوق می دویدند و همین بچه ها گاهی خیلی در دست و پای ما بودند. در اردوها و برنامه ها حسابی کلافه مان میکردند. بچه های پایگاه به مصطفی غر می زدند که این چه بساطیه. مصطفی وقتی دید این طور است حذف شان نکرد اما برایشان وقت جدا در نظر گرفت. به همین دلیل وقتی می خواستند فوتبال بازی کنند، بچه ها جداگانه یک وقت بازی برای خودشان داشتند. وقت دعا خواندن آنها زیارت عاشوراهای صبح جمعه بود. اسم هیئت یکشنبه هایشان «عاشقان ولایت» بود که در همان اتاقکها برگزار می شد. مصطفی آن قدر خوب میتوانست با این بچه های کوچک کنار بیاید که انگار سال ها برای کار با کودکان دوره دیده است.
ما هم تنهایش نمی گذاشتیم یک جورهایی به خاطر رفتار مصطفی با بچههاش سر ذوق آمده بودیم و کمکش میکردیم. برای تدارکات اردوها به مصطفی می گفتم:
« روی من حساب باز کن من هستم. »
او هم میزد روی شانه ام و میگفت:
« دمت گرم داداش! »
علیرضا پسر حاج آقا بهرامی کمک می کرد تا سخنران و مداح برای هیئت بیاورند. آقای بهرامی استاد قرآن آورده بود. بالاخره این بچه ها برای خودشان شکل گرفتند. خودشان پست و گشت و اردو داشتند و هیئت میگرفتند.
⬅️ ادامه دارد....
@Modafeaneharaam